اَهــلُ البـَـــصَر

اَهــلُ البـَـــصَر

وصـلــی بـه طــول مـدت هجـرانــم آرزوسـت .....!

* اللّـهم نَشـکــو إلَیـک غِیـبـةَ إمـامُـنــا *

________________________________

اَینَ المُرتَجی لِاِزالَةِ الجَورِ وَ العُدوانِ
.
.
.
برای آمـدنت کدام ســند تـاریخ را باید واســطه کرد

دستــــهای بســته ی حـیـدر

یا پهـــلوی شکســته مـــادر را...!

طبقه بندی موضوعی
پیوندها

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «کربلا» ثبت شده است

بیچــاره تـر از خـودم فـقـط من بـودم!


چقدر بی‌تابی دختــرم!

این همه دلشکســتگی چرا؟

مگر دسـت‌های کوچکت در امتداد نیایش عـمـه، تنها از خدا آمدن بـابـا را طلب نکرد؟

اینک آمده‌ام در ضیـافت شبانه‌ات و در آرامش خرابـه‌ات. کوچـک دلشکسـته‌ام!

پیش‌تر نیز با تو بودم و می‌دیـدمت. شعله بر دامان و سوخته‌تر از خیـمه آه می‌کشیدی و در آمیـزه خار و تاول، آبـله و اشـک، صحرای گردان را به امـید سر پناهی می‌سـپردی.

مهــربان دلشکسـته‌ام! صبور صمیـمی! مسـافر غریب و کوچک من!

مگر نگفتی  بـابـا که آمد، آرام می‌گیـرم. این همه ناآرامی چرا؟ مگر نگفتـی بـابـا که آمد سر بر دامانش می‌گذارم و می‌خوابـم؟ نه ...، نه دختـرکم نخــواب!

می‌دانم اگر بخوابی، دیگر عـمـه نمی‌خوابد. می‌دانم خواب تو، خواب همه را آشـفته می‌کند. نه ... نخواب 

دختـرم! دختــرم! بگذار لب‌های چـوب خورده‌ام امشب میهمان بوسـه‌ای باشد از پیـشـانی سنگ خورده‌ات؛ از گیسـوی پریشـان چنـگ خورده‌ات؛ از شـانه‌های معصوم تـازیانه دیده‌ات؛ از صـورت رنگ پریده سـیلی خورده‌ات. 

بگذار امشب، مثل شب آرامـش تنور بر زانوان زهــــرا آسوده بخوابم. نه دختـرم! نخواب! بگذار بـابـا بخوابد. و چنین شد که رقـیـه (س)، هنگامی که سر پـدر در آغوشش بود، جـان سپرد.




دل نوشت: 

سـعادت یعنـی داشتن یه جفـت پای خسـته ، چهـل کیلومتری کربــــلا


عشق نوشت:

+ما به اعتماد آمریکا هیــــــــــــــــــــــچ احتیاجی نداریم.
+با تمدید مذاکرات مخالف نیستم چه توافق بشود و چه نشود اسرائیل روز به روز ناامن تر میشود 
( به تعبیر بنده قانون دوم ترمودینامیک- آنتروپی در اسرائیل!!!)

حضرت آقا


افسرنوشت:

سـلام بر دولت تمـدیـد و اکـسـید :|
 

ما عشـــق را پشتِ در این خانه دیدیم ...!

دیر آمدم، دیر آمدم ...  داشت می سوخت

هیئت، میـــان "وای " داشت می سوخت

دیــــوار دم می داد ،  بر ســـینه می زد

محــــراب می نالید و منبـــر داشت 

جانــکاه، قــــرآنی که زیر دست و پا بود

جانکاه تر آیاتِ  داشت می سوخت

آتش ســـرایت داشت؛ هیئت کربــلا شد

باغ خـــــدا یک بار دیگر داشت می سوخت

یاد  افتادم آن شب  می خواست

ناصر که آب آورد ســـــنگر داشت می سوخت

آمد صدای ســـوووت؛ آب از دستش افتاد

 زخمی بود  داشت می سوخت

سریند  محـسن غرق خون بود

 از سجده که سر برداشت، می سوخت

باید به یاران  می رسیدم

خط زیر آتش بود؛ معبر داشت می سوخت

برگشتم و دیدم میان روضه غوغاست

در  سر تا پای  داشت می سوخت

دیدم که زخم و تشنگی اینجا حقیرند

گودال، گل می داد و خنجر داشت می سوخت

شب بود و بعد از شام برگشتم به خانه

دیدم که بعد از قرن ها در داشت می سوخت

ما عشـــــق را پشت در این خانه دیدیم

زهــرا در آتش بود؛ حیــدر داشت می سوخت


دل نوشت:

شرمگینم از اینکه تنهــــا نام مبارکتان را به یدک میکشم مـــادرجان

خیلی دل تنگِ بقیعم ... فکر نمیکردم اینقدر گرفتارم کنه. کــــم آوردم به دادم برس:(

(عکس از خودم)


بی ربط: مراقــب " بار آخـر " هایـی باشیــم که " بار آخرتمان " را سنگین می کند ...!