در حریــــــم یــــــار
خـــــادم الرضـــــا | پنجشنبه, ۱۵ اسفند ۱۳۹۲، ۱۲:۱۹ ق.ظ |
۰ نظر
عشــــــق سوزان است بســـم الله الرحمان الرحیمـــ . . .
کاشـــ میدانستی،
چقــدر سخـت است در صحــن آزادی قدم بگذاری و زیر آن همــه نور، دلت باز اسیـــر باشد و بغضـــ ، گلوگیرت شود و تـــو نتوانی اشــک بریزی...
کاشــ میدانستی...
تمام صحن آزادی را تا باب الرضا "علیه السـلام" گریستم، اما دلــــ♥ـــم باز نشد...!
کاشــ میدانستی،
که چقدر حرف دلم را ســـاده می گویم، منــــــ فقط یک سفر را آرزو دارم مـولــا
بی
هیچ
بازگشــــتی ....!
آســـتان بوسِ خــود خــطابم کن
بـد حســابم، ولی حســـابم کن
برگه ی خـشکم و گل آلودم
کـوثرِ معـرفت، غلامم کن
قَسَـمت می دهم به جـانِ جـــــواد
بعد اگر خواســتی جوابم کن
کرمــت گـر اجـازه داد آقا
پیـش چشــمِ همـه خرابم کن
الســــــلام علیک یا شمس الشموس و یا انیس النفوس