اَهــلُ البـَـــصَر

اَهــلُ البـَـــصَر

وصـلــی بـه طــول مـدت هجـرانــم آرزوسـت .....!

* اللّـهم نَشـکــو إلَیـک غِیـبـةَ إمـامُـنــا *

________________________________

اَینَ المُرتَجی لِاِزالَةِ الجَورِ وَ العُدوانِ
.
.
.
برای آمـدنت کدام ســند تـاریخ را باید واســطه کرد

دستــــهای بســته ی حـیـدر

یا پهـــلوی شکســته مـــادر را...!

طبقه بندی موضوعی
پیوندها

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «فاطمیه» ثبت شده است

عـشـق ایـنـجـا اوج پـیـدا مـیـکـنـد

از آســــمــان چه خـبـر آقا سـیـد ....؟! میـــدانی دستـم که به جایی نمی رسد دلــ ـ ـم به دامانت؛ فکری به حـــالم کن ... مـی شود مرا هم آسـمـانی کنی؟؟!



وقتی پا میگذاری روی خـاک های شلمچه انگار از دنیا بریده میشوی انگار وابســتگی ها حقیر میشوند پیش چشمانت ...


حقــا که شـلـمـچه بوی چــادر خاکی مادرمان زهــرا (سلام الله علیها) میدهد.

حقا که قطعه ای از بهـشـت است محل عروج عاشـقان حضرت مادر ...!


++ روضه حضرت زهرا ســخته، 

ولی سخت تر از اون، وقتیه که پیش شهدایی باشی که امضای شهادتشونُ از خود حضرت گرفتند.


آی شهــدا با شـُمــایـَم !

نیروهای جامانـده در خاکریز دنیا ، از نـَفـَس افتـاده انـد...


++خورشـــید اینجا 

عشـــــــــــــــــــق اینجا 

گنـــج اینجاست

مهــمانسرای کربلــــای پنــــج اینجاست 

این خاک گلـگون تکه ای از آسـمان است

اینجا عبــادتگاه فوجی بی نشان است... 


++راوی میگفت فاطـمـیه که بیایی یادمانهای دفـاع مقدس، جنس زیارتت فرق میکند... خصوصا وقتی بروی یادمانهایی که رمز عملیاتشان یا زهــــرا بوده ...


میگفت برای منِ جامانده دعا کنید .. : (



++ طلائیه، تو مرا فهماندی عشق چه معنا دارد ...!


(من از اظهار نظرهای  فهمیدم
عشــق هم صاحبـــــِ فتواست اگر بگذارند ...)

 که گرفت، دیگر منت زمینــ را نکش؛ راه  را ببین .... پَر بکش او همیشـــه آغوشش باز است، نگفته تو را می خواند...



چه شبى است امشب خدایا! این بنده تو هیچگاه اینقدر بی‌تاب نبوده است. این دل و دست و پا هیچگاه اینقدر نلرزیده است. این اشـک اینقدر مدام نباریده است. چه کند عـلـى با اینهمه تنهایى!

 - صلوات الله علیه - از همان اول گفته بود هم تـای ِ او ،  - سلام الله علیها - است . دو تا شـد کـمـرش؛ وقتـی داشت هم تایش را می ســپرد به خــاک ... : ((




بی ربط نوشت: بالاخره چشمانم به جمال حضرت آقا در حسینیه امام خمینی روشن شد .. حضرت عشق، فدای اشک هایت!



ما عشـــق را پشتِ در این خانه دیدیم ...!

دیر آمدم، دیر آمدم ...  داشت می سوخت

هیئت، میـــان "وای " داشت می سوخت

دیــــوار دم می داد ،  بر ســـینه می زد

محــــراب می نالید و منبـــر داشت 

جانــکاه، قــــرآنی که زیر دست و پا بود

جانکاه تر آیاتِ  داشت می سوخت

آتش ســـرایت داشت؛ هیئت کربــلا شد

باغ خـــــدا یک بار دیگر داشت می سوخت

یاد  افتادم آن شب  می خواست

ناصر که آب آورد ســـــنگر داشت می سوخت

آمد صدای ســـوووت؛ آب از دستش افتاد

 زخمی بود  داشت می سوخت

سریند  محـسن غرق خون بود

 از سجده که سر برداشت، می سوخت

باید به یاران  می رسیدم

خط زیر آتش بود؛ معبر داشت می سوخت

برگشتم و دیدم میان روضه غوغاست

در  سر تا پای  داشت می سوخت

دیدم که زخم و تشنگی اینجا حقیرند

گودال، گل می داد و خنجر داشت می سوخت

شب بود و بعد از شام برگشتم به خانه

دیدم که بعد از قرن ها در داشت می سوخت

ما عشـــــق را پشت در این خانه دیدیم

زهــرا در آتش بود؛ حیــدر داشت می سوخت


دل نوشت:

شرمگینم از اینکه تنهــــا نام مبارکتان را به یدک میکشم مـــادرجان

خیلی دل تنگِ بقیعم ... فکر نمیکردم اینقدر گرفتارم کنه. کــــم آوردم به دادم برس:(

(عکس از خودم)


بی ربط: مراقــب " بار آخـر " هایـی باشیــم که " بار آخرتمان " را سنگین می کند ...!